هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

هستی بهترین هدیه هستی

تولد بابا مسعود 25 آذر 1390

٢٥ آذر تولد بابا مسعود بود ، هستی جون و مامان بعد از اداره یک کیک کوچولو تهیه کردیم و سریع رفتیم خونه تند تند آماده شدیم البته هدیه رو مامان قبلا" خریده بود . بابا که اومد ...             ٢٥ آذر تولد بابا مسعود ، هس تی جون و مامان بعد از اداره یک کیک کوچولو تهیه کردیم و سریع رفتیم خونه تند تند آماده شدیم البته هدیه رو مامان قبلا" خریده بود . بابا که اومد کلی خوشحال شد از اون بیشتر دختر گلش با دیدن کیک و کلاه تولد و آهنگ تولد حسابی هیجانی شده بود . یادش بخیر دختر گلم واقعا" بهش خوش گذشت و کیف کرد جاتون خالی ...         ...
21 آبان 1391

تولد یک سالگی هستی جون - خونمون

یادش بخیر روز پر هیجان و شلوغی بود صبح اول وقت رفتم قنادی نزدیک اداره 2 تا کیک کوچیک سفارش دادم اولیش برای مهد کودک که صبح یه جشن تولد اونجا داشتیم و دومیش هم برای خونه شب که قرار بود جشن بگیریم البته ...     یادش بخیر روز پر هیجان و شلوغی بود صبح اول وقت رفتم قنادی نزدیک اداره 2 تا کیک کوچیک سفارش دادم اولیش برای مهد کودک که صبح یه جشن تولد اونجا داشتیم و دومیش هم برای خونه که شب قرار بود یه جشن کوچیک هم با هم بگیریم ، البته بین اونا عصر وقت آتلیه هم داشتیم  . چون تولد دختر عزیزمون آخر سال و وسط هفته بود نتونستیم بریم مشهد و در کنار خانواده و فامیل جشن بگیریم پس من و بابا سعی کردیم یک...
21 آبان 1391

تولد یک سالگی هستی جون - مهد کودک

سه شنبه سوم اسفند 1390 سالروز تولد یک سالگی دختر گلم هستی جون بود به همین مناسبت قشنگ و فرخنده مامان به کمک خاله های مهد جشن کوچکی رو در مهد کودک تدارک دیدن تا همگی با هم در این روز خوب شاد باشیم ...   سه شنبه سوم اسفند 1390 سالروز تولد یک سالگی دختر گلم هستی جون بود به همین مناسبت قشنگ و فرخنده مامان به کمک خاله های مهد جشن کوچکی رو در مهد کودک تدارک دیدن تا همگی با هم در این روز خوب شاد باشیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت به دختر گلم از همه بیشتر آخه خیلی کیک و کلاه تولد و آهنگ تولد رو دوست داره کلی شادی کرد ، بعد از مراسم جشن در مهد قرار بود بریم آتلیه و شب هم خونمون یک جشن کوچیک بگیریم ...     ...
21 آبان 1391

هستی جون 12-9 ماهگی

  هستی خانم کم کم راه افتاده و شیطونی هاش بیشتر و بیشتر شده تازه دختر گلم چند کلمه ای هم حرف می زد مثلا" ... هستی خانم کم کم راه افتاده و شیطونی هاش بیشتر و بیشتر شده تازه دختر گلم چند کلمه ای هم حرف می زد مثلا" اسم خودش رو می گفت ** اَتی ** یا اسم مامان رو می گفت **اُدا** به خاله حوریه می گفت **اویه** و یا ... که بیشترشون رو ضبط کردیم و داریم اینم چند تا عکس از سه ماه چهارم زندگی عزیز دلم . ...
17 آبان 1391

اولین یلدا 1390

 دختر گلم اولین جشن یلدای زندگیش رو در مهد کودکش برگزار کرد . مامان هم برای این جشن به همراه بقیه مامان ها ( همکارهای مامان ) دعوت شده بود یادش بخیر خاله های مهد کودک ...  دختر گلم اولین جشن یلدای زندگیش رو در مهد کودک برگزار کرد مامان هم برای این جشن به همراه بقیه مامان ها ( همکارهای مامان ) دعوت شده بودیم یادش بخیر خاله های مهد کلی تدارک دیده بودن و زحمت کشیده بودن ، سفره یلدای قشنگی هم پهن کردن ، هدیه دادن و به همه خیلی خوش گذشت جای شما خیلی خالی 2 ساعتی خوش گذروندیم بعدش هم کلی خوراکی خوشگل تزئین شده هدیه گرفتیم . بعد از ظهر رفتیم خونه استراحت کردیم برای شب خونه خاله سوسن دوست مامان دعوت بودیم (آخه هر د...
17 آبان 1391

نامزدی خاله جون ندا شهریور 1390

  هستی جون برای اولین بار مجلس نزدیک ترین عزیزاش یعنی خاله جون ندا رو در سن شش ماه و چند روزگی یعنی نیمه شهریور 1390 برگزار کرد ...   هستی جون برای اولین بار مجلس نزدیک ترین عزیزاش یعنی خاله جون ندا رو در سن شش ماه و چند روزگی یعنی نیمه شهریور 1390 برگزار کرد ... دختر گلم خیلی دختر خوبی بود کلا" از صبح روز مراسم خونه مادر جون مهمون بود تا مامان بتونه برای مجلس آماده بشه بعدش هم به اتفاق مادرجون و پدر جون و عمو جون در مراسم شرکت کرد ... در حین مجلس هم فقط 2-3 ساعت اول رو بیدار بود و بعدش خیلی خانم با توجه به اینکه مراسم تو باغ بود و هوا هم یک کمی سرد شده بود تو بغل مادر جون ...
17 آبان 1391

اولین ماه رمضان هستی جون 1390

  یادش بخیر ماه رمضون 90 اولین ماه رمضون هستی جون همزمان بود با آخرین روزهای تعطیلی و مرخصی مامان هستی جون هم کم کم باید آماده می شد برای رفتن به مهد ... یادش بخیر ماه رمضون 90  اولین ماه رمضون هستی جون همزمان بود با آخرین روزهای تعطیلی و مرخصی مامان هستی جون هم کم کم باید آماده می شد برای رفتن به مهد ، دیگه سینه خیز رفتن رو کنار گذاشته بود شروع بع چاردست و پایی کرده بود دختر نازم روروک رو هم خیلی دوست داشت ... فداش بشم ...         ...
17 آبان 1391

اولین عید نوروز هستی جون 1390

   هستی جون اولین عید نوروز زندگی قشنگش رو در 27 روزگی دید ... هستی جون اولین عید نوروز زندگی قشنگش رو در 27 روزگی دید ...  سال 1390 سال خرگوش اولین نوروز هستی جون در شهر مشهد خونه مامانی و بابایی و در کنار بقیه خانواده خیلی خوش گذشت . هستی جون هم کم کم به محیط اطراف و اعضای خانواده عادت کرده و مامان هم با بچه داری کنار اومده بود البته با کمک مامانی و خاله جون ها و مادرجون و ...  لحظه سال تحویل ساعت 2 و 45 دقیقه صبح بود . هستی جون بغل خاله جون ندا خیلی هوشیار و شارژ سال جدیدش رو آغاز کرد و تا دو ساعت بعدش هم تصمیم خوابیدن نداشت به همین دلیل خاله جونی ها هم همراش بیدار بودن ... صبح که همه بیدار شد...
17 آبان 1391

اومدن به خونمون - تهران اردیبهشت 1390

هستی جون بالاخره بعد از سه ماه آماده رفتن به خونه خودش در تهران شد ... هستی جون بالاخره بعد از سه ماه آماده رفتن به خونه خودمون در تهران شد . مامانی و بابای و مامان هستی جون برای اولین بار یک سفر بین شهری اون هم مشهد به تهران تدارک دیدن تا هستی جون رو به خونه خودش ببرن ، از اون طرف هم بابا در تهران چشم انتظار دختر گلش بود و کلی خونه رو آماده کرد ، دل تو دلش نبود که نکنه راه دور و مسافت زیاد دختر عزیزش رو اذیت کنه ... ولی خدا رو شکر سفر خیلی خوبی بود البته بابایی هم خیلی مراقب نوه گلش بود و دائم برای استراحت بین راه ماشین رو نگه می داشت ... بالاخره بعد از 10 ساعت راه رسیدیم تهران ...خونه خودمون ...اتاق هستی جون و بابا که ...
17 آبان 1391

گردش در پارک سرخه حصار تابستان 1390

 جاتون خالی یکی از جمعه های تابستون گرم 1390 به همراه خانواده سوسن جون (دوست مامان) رفتیم پارک سرخه حصار ...    آخرین جمعه تابستون1390 به همراه خانواده سوسن جون (دوست مامان) رفتیم پارک سرخه حصار ، خاله حوریه هم اومده بود تهران خونمون. هستی جون با خاله حوریه و پرنیا ( دختر خاله سوسن ) خیلی بازی کردن و خندیدن و حسابی تو هوای آزاد کیف کردن ، مامان و خاله سوسن با هم بابا و عمو فریدون (شوهر خاله سوسن ) هم با هم خیلی خوش گذروندن ... خاله جون حوریه خیلی در نگهداری هستی جون به مامان کمک کرد دستش درد نکنه           ...
17 آبان 1391